در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود