وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو