ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است