در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود