امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند