نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید