درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد