غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد