ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد