خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی