والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود