در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود