گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده