والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده