نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده