درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ