عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت