چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایۀ این خیمه کردهایم اقامت
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت