باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت