از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت