غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را