شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی