سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند