سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود