رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود