سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری