من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را