ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم