سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش