علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟