در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم