سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها