علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش