ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش