دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش