از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت