از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت