صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت