سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت