ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت