با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت