سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت