در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود