هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم