لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم