تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری