و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم