سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت