سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری