یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت